سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حیران

من باید چه شخصیتی بشم!!؟؟

مثل ایت ترسو:

اوج ترس در شجاعت

مثل این وابسته:

تو اوج وابستگی ،جدایی

مثل این اوج قدرت و زبل:

به یه بطری وصله

شجاع ودلیر حتی توی مخمصه:

وای پدر پسر شجاع

خیلی رویایی و خیال پرداز

در هرجا رویایی

من !!؟؟

کدوم؟؟

من دلم میخواد جودی باشم مهربون

وپر از احساس واز همه مهم تر داشتن دوست های خیلییییییییییییی بامعرفت

دوست دوست


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/8ساعت 11:21 عصر توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

اون که نگام کرد فکر کردم بهترین دوست دنیا رو پیدا کردم

گفتم :دوستیم

گفت: دوستیم

گفتم :دوست دوست

گفت :اره

گفت : تا کجا؟

گفت: تا اخر مرگ

گفتم نه دوستی که تا نداره

گفت : باشه تا بعد از مرگ

گفتم :نه نه نه دوستی تا نداره

گفت تا پس از مرگ

گفتم نه

گفت تا اون جایی که همه دوباره زنده میشن

دوستی من تا نداشت

اما اون می خواست تا داشته باشه

بعد از گذشت ماه ها که حالم خیلی خراب شد داغون شدم

اومد وگفت :چی شده

گفتم هیچی

توی چشام رنگ دروغ رو دید

من نمیخواستم اون بفهمه  داغون نشه

اما

اون شد گفت صبر میکنم تا ببایی

از دور نگات میکنم

میدونستم این طوری نمیکنه

گریه میکردم

گریه میکرد

غذا نمی خوردم نمیخورد

دور خودم پیله بستم

پیله بست دور خودش

منتظرم بود

اما من توی زندان دلم گیر افتاده بودم

میخواستم تنها باشم

داشتم همه چی رو تموم میکردم

تا دوباره یه دوستی بدون تا رو شروع کنم

اما دوباره یه وزنه ی دیگه به پام اویزون شد

اون قدر سنگین که نتونستنم تکون بخورم

می خوام تنها باشم

واااای

تنها!!؟؟

اره اره

پس خاطراتمون رو چی کار کنم!!؟؟

نگه دار بنداز توی الکل تا خراب نشن

من بر نمی گردم

پیش هیچ کس

شاید اون قدر عمر پیدا نکنم

خدا رو چه دیدی

شاید وقتی تنها ارزوم

وامیدم به دنیا اومد خواهر زاده ام

چشمم رو به همه چیز می بندم

انا للله و انا الیه راجعون

دوستی من تا داشت

اونی که ادعا داشت کم اورد

کم اورد

کم اورد



نوشته شده در جمعه 90/2/2ساعت 1:31 عصر توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

مدتی استچشم هایم کم سو شدند

قطره وعینک ودست مالیدن به چشم هایم کفایت نمیکنه

مدتی است سر معده ام می سوزه .

ستوده ای که همش دستش چیزی بود برای خوردن الن هیچی نمی تونه بخوره

مدتی است که لبخند های  او را نمیبینم

میاید ومیرود

اما من او را نمی بینم.

صبح ها به او سلام می کنم جوابم را سر سری میدهد .

اما

لبخند بعد از سلامم را نمی بیند.

نقاشی های در دفترش پای مصنوعی بودن دل من می گذارد.

و(دوست داشتن ) گفتنم را پای شوخی.

مدتی است دل شکستن عادت شده.

تا به خودت بیایی همه چیز تموم شده تا بیایی ومرهم بذاری دوباره دلی در راه است برای شکستن.

کاش!!

هیچ وقت این اتفاق ها نمی افتاد

کاش بهترین دوستام رو وی این راه از دست نمیدارم.

کاش راهی برای جبران باقی میگذاشتم.

کاش تنها نمیشدم

کاش این کارو باخودم نمیکردم

کاش چشمانم کم سو نمی شدند

کاش اون خنده ها دوباره بر میگشتن

کاش خنده هام رنگ شادی داشت

کاش حداقل به لبان او باز میگرداندم

 


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 11:0 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

 

توی سرویس نشسته بودم


وبه این فکر میکردم اگه ادم همه ی حرف های دلش رو پیشونیش نوشته بود.


چی میشد ؟؟!!


به نظر شما چی میشه!!!!؟؟؟


نظراتتون رو بگین تا من واین دل پر از حادثه براتون بگم


چه طوفانی راه میافتاد!!!!ترسیدم


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 10:50 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ