سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حیران

دیگر دلم از پدیده دوپلر حکایت نمیکند...

چه فایده که چشمه ی صوت من وقتی لال میشد،طول موج او بلند می شد....

حال من به مرور تجزیه می شود..

توقع ازم نداشته باش که اشعه های مضر از خود منتشر نکنم!

از ویرانی های بعد از جنگ اولم بی خبری!!

نمیدونی چه قدر تلفات داشت....

نکند این ارامش قبل از طوفان باشد که بین مان حاکم است؟

جنگ دوم نمی خواهم....

اتش بس ما کی میرسد؟

من این اتش را بس میکنم!

و تو کی میرسی؟!

ت

چند روزی میشود که با عکست حرف میزنم...نه اینکه دیوونه باشم!

نه!به عکست رو در رو میگویم!:برایم تعریف کن!فراموش نشدن،چه حالی دارد؟

در این عکس مهربان ترینی!فقط میخندی به من!

 

 


نوشته شده در جمعه 91/10/15ساعت 4:13 عصر توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

میگیرد... و هی ول میکند این دل بی صاحب من...

بد جوری الرژی پیدا کردم به پاییز!

هرشب باید دستمال کاغذی های اتاقم را مصرف کنم...و سطل اشغال را پر از کاغذ های خط خطی..

بدون تو هرشب خطی به پیشانی ام اضافه میشود...

چند روزی هست که اسمون بدش نمیاید یه نمی بزند...اما انگار که یادش بیاید که هیچ فعلی حوصله ی نم کشیدن توی این دنیای مجازی ندارد...منصرف میشود...

معتل هم که باشی ...اگر دلت خوش باشد که بین فاالفعل تو وعین الفعل او فاصله ای نیست....

ان موقع میفهمی که لفیف تو از جنس مقرون نبوده!!بلکه از جنس مفروق بوده!و توی خوش خیال منتظر فعل های سالم از طرف او بودی...

اگر خیلی دلت گرفت....اگر خط های رو پیشانی ات زیاد شد...اگر...اگر...

بخند...بدون که این نیز بگذرد...

هرشب خطی شعر مینویسم...و گاهی غزلی ...تو... راستی تو همان انت ،همان مخاطب، همان شروع جمله اسمیه، چه میکنی ؟

اصلا یادت هست که من،من نیستم؟

تکیه بر دوست مکن....محرم اسرار کسی نیست....ما تجربه کردیم...کسی یار کسی نیست...

مترسک های سر جالیز راست میگویند:وقتی پای رفتن نداری!!همین یه پا هم اضافی است...

دلم میخواست وصفت کنم...اما پای معرفه شدن در برابرت ندارم...بگذارنکره بمانم...

انت

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 2:8 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

 به زور عکاس لبخند محو میگذارم روی لبم.... یادگاری من از تو همان عکس روی طاقچه است..

با عکسی که در بغل دارم...دنیای خوبی ندارم بی تو...

نکنه کافکا راست میگوید ...نکند این دنیایی که درست کردم جهنمی برای دنیای دیگر باشد....!

گاهی وقتا فاصله گرفتنم به معنای دوست نداشتن نیست...ترسم از وابستگی های ممتد است، خوره شده می افته به جانم!

دلم تنگه....دستم هم نمیرسه....حتی چشم هام هم نمیرسه...ولی فکرم بدجوری ....خیال بافی میکنه...به تو میرسه...

حالا من خیالم را هم جا گذاشتم....

دلم اندازه ی متری که تو توی دستت گرفتی نیست...

فکر کردی میشه با اون متری که توی دستت تکون تکون میدی فاصله ی من وخودت رو اندازه بگیری!؟

اگه بخوام تو را پیدا کنم باید سر متر را بگیرم یا دلم را گشاد تا به مترت برسد؟

اگه از اون x ها باشی که همیشه توی مختصات مجهول اند چی؟!

اگر حساب دیفرانسیل فاصله ی من وتو را پیش بینی نکند؟

اگر للمتکلم وحده به مع الغیر سوق یابد؟

 تموم افعالم برای تو نفی می شود... اما تو امر میخوانی..

وقتی که جای سه حرف اصلی من ....حروف زائدی جای من امد...

من دو حرف شدم....

م...ن...

دوستی ام را تحلیل کردی...اما به نقش ام که رسیدی...

ترکیبم کردی با بقیه...

باید برای تو حرف میشدم...

تا هیچ زمانی نداشته باشم ومجرور شوم برای همیشه...

بیا مبنی باشیم..

معرب بودن را کنار بگذاریم...تغییر ...بس است...ثابت باشیم...

 

محلی هستی...در قلبم....دائمی هستی...

و تو اسم علم...معلومی...نقشت پیش من همیشه علم است...

من به واسطه ی اسم موصول برای تو جمله صله میشوم...

منصوبت میکنم ...تو تمیز و منصوبی...و هر روز، روز توست...و مرفوع به تو

جمله اسمیه من با انتٍ. شروع میشود...

انت

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/6/28ساعت 5:20 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

یادمه که یه روز کلافه بودی...

تنها بودی ...انگار...یادت اومد؟

نشسته بودی گوشه طاقچه ی دلم... جای همیشگیت...

وای که چه قدر غر میزدی... ناراحت بودی...بی تابی هم میکردی ...انگار...یادت اومد؟

گفتم :دوباره؟

هیچ نگفتی...

گفتم :دوباره اون؟

...

پس دوباره دلتنگی!

_:ای خنک...دلم بارون میخواد...و اون...

اگه بارون بیاد...دلت بازمیشه؟

گفتی:نمیتونی!

اما من که گوشم از حرف های همیشگی تو پر بود...بلند شدم...

روسری سرم کردم! ازاون سرخاب هایی که یواشکی ور میدارم، زدم ...

بد نگاهم کردی!ولی به روی خودم نیاوردم!

بی انکه چیزی بگویی!گفتم:فقط این دفعه!

و این تو بودی که گفتی :من که چیزی نگفتم! گفتم؟

....

با وجود سنگینی نگاهت کفش های پاشنه بلند هم پوشیدم!

باز هم خیالت مرا از جا کند!

کندن من...انگار...یادت اومد؟

نشاندمت روی پله های خونه ی اکرم خانوم!

بهت گفتم :زود برمیگردم...انگار...یادت اومد؟

ا....و.....ا.....ی...ا..

داره بارون میاد...

وقتی اومدم پیشت تا بگم که....

نبودی!

نذر کرده بودی...انگار...یادت اومد؟

بیا برویم!

لباسم دوباره خیس خیس بود...

هر سال این موقع ها خیس میشود... و چشمانم سیاه...

با لبه ی لباسم پاکت کردم..

خوش گذشت؟

میخندی توی عکس...انگار...یادت اومد؟

میگذارمت سر جایت...

سرما خوردم انگار...یادت اومد؟

میخواستم محکم وایسم!

تا نیفتد اتفاق !

اما همه انگار این روز ها سرتق شده اند...

افتاد...

قاب عکست روی طاقچه هیچ وقت خاک نگرفت...

ولی گلستانی شده از گل های خودرو که زیر باران دست ساز من روییده اند...

نترس...تو خیس نشدی....زیر چتر نگه داشتمت ..انگار...یادت اومد؟

اما چرا از ان به بعد من دیگر باران را دوست ندارم...

هر چیزی زیادی دل ادم را میزنه...انگار..یادت اومد؟

زیادی بارونی شدم....انگار...یادت دیگر نیامد...

یادت... به سلامت...باد...

انگار...



ای



 


 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 5:17 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

مفرد مونث حاضری بودم که لابه لا ی خاطرات غایب شدم!

میخواهم خاطره بازی کنم!

تو که این همه راه امدی پس دو خط دیگر مهمان حرف های من بشو!

میدونی چند وقت است دستانم را روی کیبورد نچرخاندم تا برایت بنویسم!

هنر نیست کپی پیس کردن!

دلم برای نوشتن برای تو.... خوب تنگ شده بود!

الان که برایت مینویسم مثل همیشه گوشه لبم لبخند نشسته!و چالم صورتم را سوراخ کرده!الان که میان میلیاردها ادم توی این شهر کوچک تمیز تحویلت دادم!

دلم برایت تنگ شده!عیب که ندارد کمی از تو بنویسم؟

اگر هم داشته باشد دلم میخواهد بنویسم!

برای تو

خود تو

که تا ساعت های دم سپیده صبح بیدار می ماندی!

دیگه وقتی تو حاضر باشی من از هیچ زمان گذشته ای اسم نمیارم! دیگه افعال را گذشته نمی گویم!

و من عاشق ابر هایی ام که در ورق A4 تو اسمانی شده بود برای پرواز من!

و مزه ایی شیرین تر از کیک تولدی که تو برایم درست کردی زیر دندانم نمیاید!

وحتی الان که کاکتوست گوشه ی میزم زل میزند به خاطره ایی که اسم تو تویش موج میزند!

تا حالا نشده موقع خواب خاطره ایی از تو گوشه ی لپم خنده نیاورد! دروغ چرا!؟

چند باری هم گوشه ی دلم را لرزاند! و اشکم جاری شد! این را برای خود شیرینی نگفتم!تا بهم بگویی:خنک!

این را گفتم تا بدانی دلم بد جوری تنگ است

نمیدانم چه شده که پول اس ام اس هایت زیاد شده! شاید انها هم عادت کرده اند به اینکه هر دوستی ایی خرجی دارد!

و من حاضرم تمام این خرج ها را به عهده بگیرم!

نه اینکه فداکار قصه!قهرمان قصه من باشم ها!

نه!

برای اینکه لحظاتی که دلم از زمین بی باران این روز ها گرفته دلم به بارش اس ام اس های تو خوش است!

دراین هوای الوده دلم به دیدنت حتی 1 ساعت خوش است!

میدونی کجای این خاطرات دلم را می سوزاند!اینکه اگر هر روز!همه جا!همه کس بهم میگفتن:دروغ شوره!تلخه! نمیفهمیدم!

اما حالا تلخ ترین خاطره ام درسی بهم داد!و لیاقت پیدا کردم ودیگر...

باورت میشود؟

من دیگر دروغ نمیگویم!حداقل دروغی به این تلخی!

و من فهمیدم که هیچ چیزی زبونی نیست!همیشه کلی حرف گوشه ی دل میماند!برای روز مبادا!

و امروز من دیگر ستوده سابق نیستم!

پروانه ای شدم بعد از ان پیله تنگ!

چه قدر خوشحالم که زیاد بهت لقد نزدم!اخه میدونی؟

پیله تنگ بود!سخت بود!و از همه بد تر!

هیچ کس نبود!

خنده ام دیگر از ته دل است!

و مرفوع شدن با تو را امروز با خودم جشن میگیرم!

ومنصوب شدنت را در دلم!این هم ارزش اشک دارد!؟نمیدانم اینجا واقعا سرد است یا من یخ کرده ام!؟

و تو چه بخواهی

چه نخواهی

مهمان همیشگی من شده ای!

میگویم مهمان چون نمی خواهم مثل صاحب خانه ها دستور بدهی!:))

مهمانی که خود صاحب دل بی زبان است!و من غرق شادی از وجودش!

و این است

حال من!

و دیگر زمان غایبی وجود ندارد!

و این جا است که مخاطب از راه میرسد...

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/6/17ساعت 5:56 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

 

Dar gozare zendegi amukhtam:

که: می توان در یک لحظه تصمیم گرفت و یک عمر رنج کشید.

که: می توان افکار را کنترل کرد یا آنها تو را کنترل میکنند.

که: بلوغ به تجربه هایت و درسهایی که از آنها گرفتی مربوط است نه به سالهای زندگی ات.

که: قهرمان کسی است که ، کاری راکه لازم است انجام شود بدون توجه به عواقب آن انجام میدهد.

که: گاهی حق داری عصبانی باشی ، ولی حق نداری ظالم باشی.

که: مجبور نیستی دوستت را عوض کنی ،

اگر بدانی دوستت عوض خواهد شد.

که: زندگی ات می تواند در یک لحظه توسط مردمی که تو حتی آنها را نمی شاسی تغییر کند.

که: حتی زمانی که تصور میکنی چیزی برای بخشیدن نداری ، میتوانی به کسی که کمک می طلبد کمک کنی.

که: کسی را که بیشتر دوست اری زودتر از دست می دهی .

که: اگر کسی آنگونه که تو می خواهی دوستت ندارد ، به این معنی نیست که در عشق او نقصی است.

 

که: با دوست می توان در سکوت و بدون انجام هیچ کار مشخصی بهترین اوقات را داشت.

که: کسانی را که بیشتر دوست داری زودتر از دست میدهی.

 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/13ساعت 8:2 عصر توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

As digaran shekayat nakon!!!

Khodeto taghir bede 

Az oun jayiii ke baraye mohafezat ax paye khod

Pushidane yek dampayii asan tar ax  farsh kardane kole zamin ast


نوشته شده در دوشنبه 91/6/13ساعت 5:44 عصر توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ