امسال عجب سالی بود . تا حالا این قدر سال پر تنش وپر ازاتفاق نداشتم. نمی دونم چی شد؟ از کجا شروع شد ؟ به کجا رسید؟ واصلا کی به پایان رسید؟ تا به خودم اومدم دیدم که بله دیر شده ... دیگه خبری نیست از اون همه صدا ،صدا ها زیر بار زلزله ی امسال من له شدند. میدونی خیلی بی صدا برگه رو زیر دستم گذاشتند ومن ناخواسته خودم رو مشغول امتحان دادن دیدم. بعد یه دفعه گفتن :برگه ها بالا !! من گفتم :اجازه اقا! شما که گفتید امتحان نیست پس چرا برگه هارا جمع میکنید. گفت:نه جانم شوخی بود. امتحان است . _میشه پس تاثیر ندین؟ _نه جانم. !امتحان مزه اش به تاثیر بعدش است. _وای اقا خواهش میکنم من خوب ندادم. _چند دفعه گفتم مهمه حواست جمع باشه !گفتم ازت میپرسم . _حالا باید چی کار کنم!؟؟ _هیچی فردا با مامان وباباتون میایید مدرسه! _مامان وبابا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ _بله! _اقا خواهش میکنم .به اونا نگید. اونا از من توقع دارن. اخه پارسال من درسم خیلی خوب بود. شاگرد اول بودم .پیش خودشون فکرا ی بعد میکنن. _همین که گفتم!(دفترش رو زیر بغلش زد واز کلاس زد بیرون) چه زود دیر شد. من چیکار کنم با این همه دوست !!!!!!!؟ درس مهم نیست !!؟؟ دلمو چیکار کنم که دل کندن براش عادت نیست!!؟؟ تا دوست پیدا میکنی به زور ازت میگیرن اهان فهمیدم چیکار کنم. از این مدرسه میرم. اره من باید دل بکنم .از خودم. از دلم. از قاصدکم باید فوت بشم. نه برای درس نه نه نه نه .....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |