• وبلاگ : حيران
  • يادداشت : انشرلي....
  • نظرات : 1 خصوصي ، 12 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + جواب 

    اره من بهت محكم و قاطع گفتم كه نه....

    ولي نه به اوون دليلي كه تو مي دوني....تو مغزت فقط يه مشت حرف چرت و پرت چپوندي و هر روزم تو اوون ذهنت تازه اش مي كني و بعد خيلي راحت نتيجه مي گيري كه عجب ادم نامردي بود و من چه قدر بهش خوبي كردم...نه....اشتباه نكن ....اووني كه نامرده من نيستم...تويي كه به همين راحتي اوون حرفاي چرت و پرتو تو اوون مغزت فرو كردي....خانوم خانوما تا حالا به اوون حرفاي چرت و پرتت كه تو مغزت داري پرورش مي دي فكر كردي....نه...بهت قول مي دم براي يكبار هم نشستي ببيني داري چي مي گي..چي كار مي كني...

    گفتم نيا چون اولا دلم نمي خواد اتفاقاي سال 1390 دوباره برات تكرار بشه..يادته اوون سال حالت چطوري بود؟؟؟.....دوما يادته وسط سال بهت گفتم مياي يا نه تو چي گفتي...گفتي نه...دليلشو هم بزار برات بگم ،گفتي مامانت نمي زاره و اجازه نمي ده كه دوباره برگردي و تو مثاحبه قبولت نمي كننو.....حالا دليلشو كامل فهميدي يا اوون فكرهارو مثل چي تو مغزت نگه داشتي...

    پاسخ

    واست متاسفم!!!!!!!!!!!!! ديگه هيچي واسه گفتن به تو ندارم!! هيچي! من ديگه خيلي وقته تصميم گرفتم که گريه نکنم!! واسه هر کسي................... بيخيال يه کلام دم شماااااااا گرم!! خيلي گرم!!!!!!!!!من وقتي که تو گفتي ميخواي بياي گفتم خوب من ديگه اصلا نميايم!! راضي کردن مامانم واسه من چيزي نبود!!! من خر ميخواستم که فقط با تو که خيلي....... بودي باشم!! همين وگرنه اون سال براي من خيلي هم شيرين بود با تموم اتفاقاش!! من از تجربه هام درس گرفتم!! و بهترين دوستام رو توي اون سال شناختم!!! ولي با تموم سختي هايي که وجود داشت ميخواستم بيام...