• وبلاگ : حيران
  • يادداشت : مدتي است...
  • نظرات : 14 خصوصي ، 13 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    و فاطمه ي بيچاره و دست خالي نمي توانست شاد باشد .

    هر چه مي کرد نمي توانست کاري بکند براي خودش

    براي دلش

    براي

    براي

    براي

    ستوده

    ا

    ش

    تهي بود از اين همه خوش حالي

    انگار ديواري را روي سرش آوار کرده باشند .

    انگار يکي با تبر ريشه ي خوبي هايش را و مهرباني هايش را کنده باشد

    انگار يکي بي گدار به آب چشم هايش زده باشد .

    فاطمه دارد غرق مي شود در اين همه ناراحتي . . . . .

    و هر بار از خودش مي پرسد که چرا هيچ کس نمي تواند کاري براي من انجام دهد .

    چرا تمام نمي شود اين کابوس غم

    چرا اين قدر آدم ها وحشت ناک شده اند .

    و هر بار دنبال کسي مي گشت که يک ديوار بزرگ به عظمت بلند ترين ديوار هاي جهان بنا کرده است بين و او و ستوده .

    سردگم و منگ به دنبال چيزي کسي مي گشت و هر بار در حواب سوال هايش فقط کلمه اي سه حرفي را مي شنيد .

    ديگر حالش به هم مي خورد از ايمن کلمه ي سه حرفي .

    از صبر و همه ي کلمه هاي سه حرفي که اشکش را تا دم چشم هايش زجر کش کردند .

    راستي دقت کرده اي که فاطمه اي که هيچ وقت حاضر نبود کسي اشک هايش را ببيند جز خدا حالا چه بي ريا گريه مي کند .

    چه بي ريا اشک هايش دفترش را خيس مي کند .

    چه بي ريا نقاشي هاي ستوده درون دفترش نم مي کشد .

    راستي فهميده اي ؟

    پاسخ

    من!!!منمنمنمنمنمنمنمننميدونم چيبگمفقطيه كلمه ي جبران ميكنمهمين