سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حیران

میگیرد... و هی ول میکند این دل بی صاحب من...

بد جوری الرژی پیدا کردم به پاییز!

هرشب باید دستمال کاغذی های اتاقم را مصرف کنم...و سطل اشغال را پر از کاغذ های خط خطی..

بدون تو هرشب خطی به پیشانی ام اضافه میشود...

چند روزی هست که اسمون بدش نمیاید یه نمی بزند...اما انگار که یادش بیاید که هیچ فعلی حوصله ی نم کشیدن توی این دنیای مجازی ندارد...منصرف میشود...

معتل هم که باشی ...اگر دلت خوش باشد که بین فاالفعل تو وعین الفعل او فاصله ای نیست....

ان موقع میفهمی که لفیف تو از جنس مقرون نبوده!!بلکه از جنس مفروق بوده!و توی خوش خیال منتظر فعل های سالم از طرف او بودی...

اگر خیلی دلت گرفت....اگر خط های رو پیشانی ات زیاد شد...اگر...اگر...

بخند...بدون که این نیز بگذرد...

هرشب خطی شعر مینویسم...و گاهی غزلی ...تو... راستی تو همان انت ،همان مخاطب، همان شروع جمله اسمیه، چه میکنی ؟

اصلا یادت هست که من،من نیستم؟

تکیه بر دوست مکن....محرم اسرار کسی نیست....ما تجربه کردیم...کسی یار کسی نیست...

مترسک های سر جالیز راست میگویند:وقتی پای رفتن نداری!!همین یه پا هم اضافی است...

دلم میخواست وصفت کنم...اما پای معرفه شدن در برابرت ندارم...بگذارنکره بمانم...

انت

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 2:8 صبح توسط سوتی یا قوتی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ