شبي غمگين تر از شبهاي فرهاد
به ياد لحظه هاي رفته بر باد
به ياد سروهاي سبز و عاشق
نشستم گريه کردم تا شقايق
صدايم يک نيستان بي قراري
غروب و حسرت و چشم انتظاري
به يادت اي عزيز نازنينم !
شبي تنها و خاکستر نشينم
از آن آتش که شب را شعله ور کرد
چه بر جا مانده جز خاکستر سرد
شکفته ياد گل در گريه هايم
پر از حرفم اگر چه بي صدايم
به سوگت اي چراغ خانه ي دل
چو کولي اي روم ، منزل به منزل
که تا شايد ز تو يابم نشانه
ز تو اي شاعر هر چه ترانه
تو را مي پرسم از اندوه مهتاب
که مي گريد به روي بستر آب
تمام چشم را من جستجويم
مگر يابم تو رادر روبرويم
باران که مي بارد همه چيز تازه مي شود حتي داغ نبودنِ تو . . .خدانکندکه ازيادم بروي...آنوقت دلم براي هردويمان ميسوزد...ميشنوي؟؟؟