نمي دوني دل سحر چقدر برات تنگه...
اگه از بچه ها بپرسي ميگن چقدر گفتم ستوده ستوده....
دلم برات تنگيده!!!!!!!به خدا راس ميگم...دلم ميخواد همه ي بچه جديدا رو بدمو با تو بودن عوض کنم...
ستوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
به خدا تو سرويس که نشستم مي خواستم زار بزنم باورت ميشه؟؟سرويس امثال من عين پارسالمونه يکي دوم طبا يکي سوم جديد نيلو و دو تا اول من و تو...حالام همونجوري من شدم طبا و بقيه جاي ما...با اقاي مير محمدي نيستم با طبام نيستم....من جلو نشستم ...تمام راهو تو آينه نگاه کردم...به ياد تو...تو نمي فهمي ..تو نمي فهمي که چقدر دلم شيکسته..از اين دنيا..که انقدر نامعرفته...کاش دنيا به اخر ميرسيدو ما دوباره کنار هم بوديم...ستوده به خدا اشک تو چشمام جمع شده بود خيلي جلو خودمو گرفتم تا گريه نکنم....به خدا فقط به خاطر اون اولا و سوميه گريه نکردم اگه خودي بود ميزدم زير گريه اونجا گريه نکردم ولي حالا دارم گريه ميکنم ..که چقدر قدر نشناس بودم.......واي ستوده چقدر دلم گرفت وقتي سر کلاس نشستيمو ...تو نبودي....اخه چرا؟؟؟..چرا؟؟ستوده من فقط تو رو ميخوام ...هيچ وقت نمي توني درک کني که چقدر من دلم تنگيده واسه يه لحظه با تو بودن تو...ستوده!!!!!!!!!!ميدونم حرفام بيشتر تو رو مي رنجونه...واييييييي کاشکي ما از اول با هم نبوديم تا بخواد اين روز جدايي رو برامون بياره...نمي تونم ديگه بنويسم فقط مي خوام گريه کنم...تا شب که از خستگي بيفتم رو تختو غش کنم از تنهايي....