مهر خوش بگذره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمي گذره ستوده جان ... نمي گذره ...
اشکهايم نا خوداگاه جاري مي شوند به هنگامي که وبلاگ يک يک يک يک سه باز ميشود....حيران....قلبم درد ميگيرد وقتي ميبينم ستوده نيست ..چه مهري؟؟چه تئاتري؟؟چه عاشورايي؟؟چه صبح گاهيي؟؟وچه ناهار دور همي؟؟؟و خنده هاي ستوده....آه...دلم از دنيا گرفته..که انقدر نامرده ...نامرده و منو از ستوده جدا کرد....انگار يه دنيا بينمونه..يه دنيا...دوريم از هم...با هيچ کلمه اي نمي توان درد دوري را گفت ...و بر روي اين خط خطي ها نوشت...آه...باز خاليست جاي او...هيچ وقت فراموش نمي کنم...اردو ي کرج...بازي بيلياردي که هر کس ميگذشت تلنگري به توپ ميزد و بازي را خراب ميکرد و اين بازي بي سر انجام ماند....فيلم آسمان هميشه ابري نيست و خواندن شعر پايان به صورت دسته جمعي....تئاتر نگين و بقيه...رو يخ رفتن حنانه ... عکس گرفتن هاي فلفل...خوردن چلو کباب در روز آخر ....لباس هاي رنگارنگ نازنين....شوراي دسته جمعي و گريه آخر سحر....جشن پتو با بهاره و ديدت خانوم زرگر با موهاي پف کرده و صورت عصباني...لحظه ها زياد است جا نمي شوند در اين کامنت کم جا....خدايا مگر ميشود فراموش کرد کلاس خانوووم سخي و جواب هاي ستوده و يا نگراني ستوده براي اجراي پروژه...مگر ميشود فراموش کرد...ماندن در مدرسه ..خوابيدن ها و اصرار خانوم زرگر که هي بخوابيد انقدر نخنديد....مگر ميشود فراموش کرد تمام اين مگر ها را ...اخر جواب اين دل را که ميدهد .... جايت خاليست ستوده ي عزيزم حنانه عزيزم نازنين عزيزم کسايي گلم...و تمام کساني که رفتند رفتند و جايشان خالي ماند ... چه طور ميشود فراموش کرد...چطور...دلم گرفته...زمانيکه نوشته هاي ستوده را ميخوانم ... قلبم درد ميگيرد و طاقت ناراحتيت را ندارم ...تنها نيستي ما هم نگرانيم و دلتنگ...دلتنگ خنده هايت .....دلتنگ گريه هايت ....دلتنگ آن غش کردن ناگهاني ات و نگران کردن تمام بچه ها...ستوده تمامش را به ياد دارم تک تک روز ها را به خاطر دارم....چه کنم با غم دل...من هم که در يک خياباني تو هم هستم اما همديگر را نمي بينيم...کاش روزي ديگر پيش بيايد تا با هم به آراکس برويم بستني آدم برفي بخوريم..براي حنانه کادو بخريم ... کاش تکرار ميشد آن با تو بودن ها تو فراموش کردي که سحر دوستت دارد اما من تا ابد دوستت دارم اي نازنينم.....
ستوده به خدا دارم گريه مي کنم ..تو رو خدا ديگه اينجوري ننويس ..دلم آتيش ميگيره.....
سلام بهترينم...تنها کسم..نازنينم..بهترين دوستم...شايد نامم در ميان اين شعر نيس شايد نامم در قلب تو جايي ندارد..اما سحر هميشه در خيال توست...مگر ميشود بدون ستوده مهري خوش بگذرد...هر چه ورودي بيايد باز هم کم ست..نيازي به ورودي نداريم...تنها ستوده ..کس نداند من...کافيست...با رفتن به مغازه آراکس ..به ياد آن روز با ستوده بودن افتادم...بستني آد برفي....خوردن آن در کنار خيابان...و نگاه هاي چپ چپ مردم
از خاطر نمي رود هيچ کدام...هيچ کدام نازنينم...تو فراموش ميکني سحر را..اما ستوده از خاطرم نمي رود...در خاطرات قلبم حک شده..از همان روز اول با نگاه دوست به تو...و ناراحت شدنت سر مسائل کوچک....حرف هاي مدامت در سرويس با طبا و نيلو...و تنها بودن سحر ...نمي فهميدي ..اما هميشه در آينه نگاهت ميکردم...با شکلک در آينه حرف ميزديم..مگ ميشود از ياد برد...گريه هايم ار براي نبودن در جنوب...و در آغوش گرفتنت هنگام وداع....هيچ کدام فراموش نمي شود..اي نازنينم ...اي بهترينم...دل کوچکم گرفته دوستم هستي..دوستت دارم با رمز تنهايي بخوان آپ جديدم را...
مي دانم ... مي دانم اگر امسال پايم را که توي مدرسه بگذارم دوباره همه چيز برايم از اول زنده خواهد شد ... مي دانم ... خوب مي دانم که امسال به محض اينکه سر کلاس عربي بشينم (يا اگر رياضي داشته باشيم سر کلاس رياضي بشينم) خوب يادم مي آيد بغل دستي ام را ... مي دانم ... مي دانم که اگر باز هم دلم بگيرد ، باز هم به دوراهي بخورم يادم مي ايد که گله هايم را سال قبل پيش چه کسي برده ام ... مي دانم ... خوب مي دانم اگر دوباره بغض امانم را بريده باشد يادم مي ايد که اين بغض ها پارسال پيش چه کسي شکسته شده اند و اين اشک ها روي شانه ي چه کسي ريخته شده اند ... من اين ها را خوب مي دانم ... به يقين مي دانم که سال بعد جاي ستوده ي کلاس ما حسابي خالي است ... خاليه خالي ... جاي تکه هاي بامزه اش سر کلاس ها ... جاي درس جواب دادن هايش سر کلاس خانوم سخي و رساندن تقلب هايي که از هر طرف و هر کسي ميرسيد ... جايش در نيمکت يکي مانده به آخر رديف سمت راست کلاس ... و جاي تک ستوده ي کلاس اول دبيرستان فرهنگ ... که همه ... بي اغراق مي گويم همه از ته ته قلبشان دوستش مي داشتند ... و هنوز هم دارند ...
همه ي اين ها را مي دانستم ... خوب مي دانستم اما ... اين را نمي دانم ... نمي دانم که اين يادآوري خاطره ها با دل من قرار است چه کند ... نمي دانم ... نمي دانم که کلاس ما با جاي خالي ستوده چه شکلي خواهد بود ... نمي دانم اما دعا مي کنم ... دعا مي کنم که سال سوم همه ي خاطرات کنار بروند و واقعيت جاي خاطرات را بگيرند ... دعا مي کنم که جاي خالي ستوده پر شود ... نه با کس ديگر بلکه با خودش ... نمي دانم ... اما دعا مي کنم .. دعا مي کنم و اميد دارم به استجابتش ... که روزي دوباره اين کنار هم بودن ها تجربه شود ... نه يادآوري ...
واييييييييييييييييييييييييييييييييييي ...
ببخشيد زيادي حرفيدم ... شرمنده ...
vay ...sotode joOoOnam mahla fadat she...!man ke goftam ghami nadashte bash...age ma be khial e batelam raftim jonob 2A mikonim sal Dge sotode joOoOnam bashe...vali man vasat mohem nabodamaaaaaaaaaaaaaa
doset daram o darket mikinam!akhe manam...yadete Dge???