سلام بهترينم...تنها کسم..نازنينم..بهترين دوستم...شايد نامم در ميان اين شعر نيس شايد نامم در قلب تو جايي ندارد..اما سحر هميشه در خيال توست...مگر ميشود بدون ستوده مهري خوش بگذرد...هر چه ورودي بيايد باز هم کم ست..نيازي به ورودي نداريم...تنها ستوده ..کس نداند من...کافيست...با رفتن به مغازه آراکس ..به ياد آن روز با ستوده بودن افتادم...بستني آد برفي....خوردن آن در کنار خيابان...و نگاه هاي چپ چپ مردم
از خاطر نمي رود هيچ کدام...هيچ کدام نازنينم...تو فراموش ميکني سحر را..اما ستوده از خاطرم نمي رود...در خاطرات قلبم حک شده..از همان روز اول با نگاه دوست به تو...و ناراحت شدنت سر مسائل کوچک....حرف هاي مدامت در سرويس با طبا و نيلو...و تنها بودن سحر ...نمي فهميدي ..اما هميشه در آينه نگاهت ميکردم...با شکلک در آينه حرف ميزديم..مگ ميشود از ياد برد...گريه هايم ار براي نبودن در جنوب...و در آغوش گرفتنت هنگام وداع....هيچ کدام فراموش نمي شود..اي نازنينم ...اي بهترينم...دل کوچکم گرفته دوستم هستي..دوستت دارم با رمز تنهايي بخوان آپ جديدم را...